صبح پنجشنبه خود را چگونه آغاز کردید؟

من و خواهرم و و دو تا از خالهام یه گروه داریم که با هم حرف میزنیم

امروز هر دو تا خاله ام خونمون دعوتن برا ناهار و مث همیشه خاله س برا صبحانه هم دعوته

خاله س: دارم میام

چای آماده کن تا میام

خاله ر: منم دارم کارام میکنم بچه ها بیدار بشن بیام


سرم پایین بود و باز صدای افتادن یه قطره رو تخت

میرم تو خیال و تصور میکنم منم اونجام...محمد دوتا ماشین و دفتر نقاشی آورده با خودش...تبلتش رو هم ازش گرفتن احتمالا...با دوچرخش میاد و هی دلش میخاد بره تو خیابون بازی کنه....خاله س تو یه ظرف مستطیلی خوراکی و تنقلات آورده
من قول میدم عصر برا بچها کیک درست کنم و بعد میبینم باز شکرمون تموم شده و به خاله ر میگم شکر میاری تا با کمک بچها کیک درست کنم؟
تو آشپزخونه آفتاب میزنه و ما اونجا نشستیم و لقمه هامونو میشمریم که چاق نشیم و خاهرم مسخرمون میکنه


من دلم میخواد باز پاییز و زمستون رو خونه خودمون باشم....

میم کاف ۴ ۲
پسر مشرقی
دانشگاه تموم می شه و می ری به زودی و اون وقت دلت برای خوابگاه تنگ می شه...

الان باید برا اون روزا هم گریه کنم !


Vafa 1192

عزیززززززم :)

:)

:(

ف.ع ‏ ‏‏ ‏
زندگی همین لحظه هاییه که بی صبرانه منتظر گذشتشونیم :) 

و بعد حسرت گذشتنشون رو بخوریم!

آقای سر به هوا ...
خوابگاه حس خیلی دلگیری داره :(

خصوصا خلوتش:(((


یه چهار دیواری بی روح و ساکت!

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان