دوشنبه، ساعت 19:52، 1396/09/06
گوشیم زنگ میخوره
شماره باباست...میخوام جواب ندم ولی میترسم نگران بشن و جواب میدم
صدای بابا تو گوشم میپیچه..خوشحال میشم مامان نیست و حالمو متوجه نمیشه...
یکم حرف میزنیم و احوال مامانمو که میپرسم ازش گوشیو میده بهش...
حرف میزنیم
میگه صدات خوب نیس...میگم امتحان دارم استرس اونه...میگه استرس چرا من برات صلوات نذر میکنم آروم بشی...
بغض میاد تو گلوم...نمیدونم مامان دیگه چی گفت فقط یه کلمه تونستم از گلوم بیارم بیرون...خدافظ و اشکهایی که کل امروز موندن تو گلوم...
میم کاف ۱ ۴
پسر مشرقی
:(

:,(

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان