31تیر

سلام

بعد از مدت ها خودم رو مجبور کردم بنویسم.هرچقدر که تونستم و از هر چیزی که به ذهنم اومد.

از همین حالا هم خسته شدم! اونقد حرف ننوشته و نگفته دارم که کلا قر وقاطی شده ذهنم ولی خب میشه نوشت کم کم...و از همین الانم هم بنویسم باز خوبه موضوع جدید دیگه اضافه نمیشه به نگفته ها

ده روزی میشه که داداش رفته تهران برای کارش و خب کار پیدا کرد و موندگار شد. دو سه روز پیش هم چمدون وسایلشو فرستادیم براش و این روزا هممون دلتنگشیم. این هم یه مرحله زندگی ما سه تا بود که جدا بشیم از هم و انگار وقتش رسیده و داره کم کم اتفاق میفته.

انگار نمی تونم راحت بنویسم...

میم کاف ۳ ۵
آقای سین
مثل یه ورزشکار که وقتی یه مدن دور باشه از تمرین بدنش افت میکنه ذهن یه بلاگرم ممکنه قفل کنه بعد از یه مدت ننوشتن... نگران نباشین یواش یواش برمیگردین به حالت قبل

اره همونطوره

مرسی 

آقای سر به هوا ...
تولد منم بود :دی

مبارکه^_^

صدرا ارجمند
شروع هر کاری سخته
حتی اگه کاری باشه که قبلا خیلی راحت انجمش میدادی....

ادامه بده و پای نیاز روحت واستا!

گاهی درس که میخواستم بخونم همینکه شروع میکردم میگفتم عه چه خوبه و راحته.ینی همه سختیش فقط شروعش بود


باشه

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان