بازم عنوان -_-

سلام:)

عید قربان مبارک:)

1-استرس دارم این روزا...بی دلیل...یهو میبینی یه اضطرابی میاد تو جونم...حس میکنم قلبم الان درمیاد و بی حس میشه بدنم...هیچ کاریم نمیتونم بکنم

2-خیلی خیلی وقته نمیتونم حرف بزنم برا کسی...از خودمم فرار میکنم گاهی...حتی برا خودمم نمیگم و پیش خودمم حالمو بیان نمیکنم...خودمو میزنم به اون راه -_-

3-داداشم قول داده اگ خدمتش بیفته شهر خودمون حدود یه تومن میده برا خرید گوشیم:) و از حالا من درحال چرخیدنم برا پیدا کردن گوشی مورد نظر

4-دیشب فیلمinterstellar رو دیدم و هنوز تو جو فیلمم:/ دیشب اسمونو نگاه میکردم حس میکردم تو فیلمم و فضا چند بعدیه و اینا

5-چندین بار اومدم نوشتم و ذخیره کردم و یا پاک کردم و....خیلی خیلی سختم شده بیام یه چیزیو بنویسم!
میم کاف ۶ ۶

سلام جوجه^_^

فکنم یک ساعت نشده هنوز
کوچیکترین عضو خانواده بزرگ ما الان یک ساعتشه:)
اسمش هلماست...

تو گروه خانوادگی خالم بعد همه تبریکات و هیجانات مینویسه:


<دختر مردادی مثل خانوم مهندس ، ایشالا مثل مریم هم خوشگله هم باهوش>

کاش میشد میرفتیم بیمارستان همین الان:) عاشق لحظه اییم که بچه تازه بدنیا اومده رو تحویل میدن و بعد مادرش...
دوبار این حسو تجربه کردم و خیلی خیلی شیرین بود
خصوصا سر بدنیا اومدن پسرخالم که خانم پرستار فامیلمون بود واجازه داد همون لحظه که از اتاق عمل آوردنش ببینیمش ینی یه بچه که یه ربع یا کمتر سن داشت رو دیدم^_^

میم کاف ۱۱ ۹

انگیره شبانه!

شبا امید و انگیزه ام برای زندگی خیلی زیاد میشه و دوست دارم همه کارای سخت وغیر قابل تحمل رو با علاقه انجام بدم

ولی همیشه وقتی به این حس میرسم میبینم خب شبه و دیر وقته و باید بخوابم و فردا....
فردا هم روز از نو روزی از نو

:/
میم کاف ۱۱ ۸

من و عاشقی

دیشب با هم اتقیم(فاف.خ)داشتم حرف میزدم
دو تامون تخت بالاییم و رو تختامون با هم حرف میزدیم
درمورد معشوقش حرف میزد که پسر خالشه
یکم حرف زدیم
بعد گف مریم
یه سوالی بپرسم
حس میکنم تو هم عاشقی...عاشق پسرخالت
من چشام چارتا شده بود که کدوم پسرخالمو میگه
من که پسرخاله ای ندارم که بزرگ باشه
جز همین پسربچهای ریزه میزه
یاد این افتادم همیشه از محمد حرف میزنم
گفتم محمدو میگی؟؟؟؟
گف اره اره همون
گفتم 5سالشه اون....
کلی خندیدیم با هم

میم کاف ۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان