خیال خام
۲۴ مهر ۹۶ / ۰۰:۳۱
فکر میکردم حالم بهتره و حوصلم برای درس اومده سرجاش....ولی خبری نیست
پر از ترسم...ترس از مشروط شدن دوباره و بعد دردسرهای اخراج که چند ماه فقط فرصت دارم ازش جلوگیری کنم...
من میترسم و حوصله درس هم ندارم....
احساس ضعف میکنم....خیلی خیلی شدید
روزای اول که این ترم اومدم دانشگاه و خوابگاه...خودم باروم نمیشد که از حرف زدن هم میترسیدم و الان شاید فقط یکمی بهتر شدم و ت خوابگاه مجبور شدم ارتباط بگیرم....
من موفقیت رو یادم رفته
یادم رفته کامل و تمام باشم....چند ساله همیشه ناقص بودم...هیچ چیز کاملی نداشتم و هیچ کار مفیدی نکردم....
گریه کاری دوا نمیکنه دختر....یک دنیا اشک دارم
من اشتباهاتم رو قبول دارم ولی تکرار اشتباهاتم....
از این دختر ترسو بیزارم...از اینکه بهش عادت کردم....به خوب نبودن عادت کردم...به بد بودن
دوست دارم با صدای بلند گریه کنم و این بغضو تمومش کنم
من کی شدم این آدم...خودمو نمیشناسم...این ادم ناموفق بی زبون که توان انجام هیچ کاری نداره رو نمیشناسم
این ادم راحت طلب که دنبال راهای اسونه رو نمیشناسم
من ادم سختی بودم...من دنبال سختترین راه بودم....یادمه دبیر شیمی دوم دبیرستان بهم میگف تو لقمه رو مستقیم نمیذاری دهنت واز پشت سر میپیچونی و میذاری....
من خودمو دوست ندارم...این آدمی که شدم رو دوست ندارم....اشک ریختن کاری نمیکنه برام....من امیدی ندارم به درست شدن....
کاش بالا بیارم همه این چند سالو....کاش بالا بیارم از چنج سالگی به بعدمو....نه زیاده...از همون اول اول وجودم....کاش نبودم....چرا منو بدنیا آوردن...چرا من اومدم...من از اون مریم کوچیک تو شکم مامانش متنفرم...ازش کینه دارم...چرا اون موقع که نمیخواستنش نمرد...چرا موند....
پر از ترسم...ترس از مشروط شدن دوباره و بعد دردسرهای اخراج که چند ماه فقط فرصت دارم ازش جلوگیری کنم...
من میترسم و حوصله درس هم ندارم....
احساس ضعف میکنم....خیلی خیلی شدید
روزای اول که این ترم اومدم دانشگاه و خوابگاه...خودم باروم نمیشد که از حرف زدن هم میترسیدم و الان شاید فقط یکمی بهتر شدم و ت خوابگاه مجبور شدم ارتباط بگیرم....
من موفقیت رو یادم رفته
یادم رفته کامل و تمام باشم....چند ساله همیشه ناقص بودم...هیچ چیز کاملی نداشتم و هیچ کار مفیدی نکردم....
گریه کاری دوا نمیکنه دختر....یک دنیا اشک دارم
من اشتباهاتم رو قبول دارم ولی تکرار اشتباهاتم....
از این دختر ترسو بیزارم...از اینکه بهش عادت کردم....به خوب نبودن عادت کردم...به بد بودن
دوست دارم با صدای بلند گریه کنم و این بغضو تمومش کنم
من کی شدم این آدم...خودمو نمیشناسم...این ادم ناموفق بی زبون که توان انجام هیچ کاری نداره رو نمیشناسم
این ادم راحت طلب که دنبال راهای اسونه رو نمیشناسم
من ادم سختی بودم...من دنبال سختترین راه بودم....یادمه دبیر شیمی دوم دبیرستان بهم میگف تو لقمه رو مستقیم نمیذاری دهنت واز پشت سر میپیچونی و میذاری....
من خودمو دوست ندارم...این آدمی که شدم رو دوست ندارم....اشک ریختن کاری نمیکنه برام....من امیدی ندارم به درست شدن....
کاش بالا بیارم همه این چند سالو....کاش بالا بیارم از چنج سالگی به بعدمو....نه زیاده...از همون اول اول وجودم....کاش نبودم....چرا منو بدنیا آوردن...چرا من اومدم...من از اون مریم کوچیک تو شکم مامانش متنفرم...ازش کینه دارم...چرا اون موقع که نمیخواستنش نمرد...چرا موند....