کاش زنده بمونم...
۹ بهمن ۹۷ / ۰۱:۳۴
یکشنبه ساعت دو بعد از ظهر چهار سال زندگی و خاطره بعلاوه یه تیکه از قلبم رو جا گذاشتم
جا گذاشتم و برگشتم به همون نقطه ای که تو هیجده سالگی داشتم...
حالا من همون دختر پیش دانشگاهیم که داداشش بهش گف اگر دانشگاه قبول نشی سرنوشتت اینه که تهش شوهر کنی!
این بار سختتر...خیلی سختتر...من دیگه نه هیجده سالمه و نه اونقدر بی تجربه ام...
جا گذاشتم و برگشتم به همون نقطه ای که تو هیجده سالگی داشتم...
حالا من همون دختر پیش دانشگاهیم که داداشش بهش گف اگر دانشگاه قبول نشی سرنوشتت اینه که تهش شوهر کنی!
این بار سختتر...خیلی سختتر...من دیگه نه هیجده سالمه و نه اونقدر بی تجربه ام...